جدول جو
جدول جو

معنی درویش گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

درویش گردیدن
(پَ / پِ یِ نُ / نَ خوَ / خُ دِ فِ رِ دَ)
درویش شدن. مستمند گشتن. مسکین شدن. اصفار. اعدام. املاق. خوب. عدم. اقشاء، درویش گردیدن سپس توانگری. هزل، مردن شتران کسی پس درویش گردیدن وی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ / پِ غَ لَ زَ دَ)
دروا شدن. برپا گردیدن. بپا خاستن: شظی ̍، دروا گردیدن هر دو دست و پای مرده. (از منتهی الارب). رجوع به دروا شدن شود، پراکنده شدن: امشاخ، پراکنده و دروا گردیدن ابر از هوا. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا